حرفهای یک نفر

می خواهم بنویسم هر آنچه از درونم بر می خیزد

حرفهای یک نفر

می خواهم بنویسم هر آنچه از درونم بر می خیزد

انقلاب

من یه تصمیم گرفتم. حالا که خیلی چیزا در من تغییر کرده بهتره وبلاگم رو هم تغییره درست بدم.

به خاطره همین همه پست های قبل رو پاک می کنم شایدم الان این کارو کرده باشم و شاید چند روزی هم ننویسم.

پس تا اون روز که دوباره بنویسم خداحافظ همگی.

پیله

زندگی می کنم. می پرسه چرا؟

میگم چرا نداره. خوب چون زنده ام زندگی میکنم.

ـــ یعنی تو چون فقط زنده ای زندگی می کنی؟

ـــ خوب آره. مثل همه ی آدما.

ـــ اما اونایی که زندن و زندگی نمی کنن چی؟

ـــ اونا به من و تو چه؟ به زندگی خودت برس.

ـــ کاش می شد بی تفاوت بود. نمی تونم بشینم و نگاه کنم. من می خوام زندگی کنم.

ـــ خوب پسر برو زندگی کن کسی کاری بهت نداره تو گیر الکی دادی.

ـــ اما من می گم زندگی اونه که کنار بقیه باشی و بقیه حضور تو رو واقع حس کنن و احساس کنن که تو واسه اونا زندگی می کنی و بتونی همه رو دوست داشته باشی.

 

کاش می تونستم بلند شم و پیله ها را پاره کنم و پرواز کنم تا همه ببینند٬‌ همه ببینند که می شه عاشق شد و زندگی کرد٬‌می شه عشق رو نکشت و باهاش آروم شن. اما اینم باید قبول کنی که هیچ کس به عشق نمی رسه. اصلا شیرینی عشق همینه که همیشه باید دنبالش بری اما هیچ وقت نمی تونی ازش جلو بزنی.

رنگ ها

هیچ کس با من سخن نمی گوید. به گمانم کسی مرا نمی بیند. راستی چرا کسی مرا نمی بیند؟ نکند مرده ام؟

 اما نه٬‌خوش خیالی است اگر بگویم چون مرده ام کسی مرا نمی بیند. حتی مرده ها نیز مرا نمی بینند. آنقدر بی رنگ شده ام که دیگر کسی از من رنگ نمی گیرد حتی رنگ بی رنگی. راستی که دیگر بی رنگی هم رنگی ندارد. رنگها همه مرده اند. همه چیز فقط رنگی است اما در پس رنگ ها چیزی نیست. نه اندیشه ای و نه زندگی. چه شد آن روز ها که همه رنگها عالمی از رنگ در پشت خود مخفی داشتند؟ کسی می داند چرا دیگر رنگی معنا ندارد؟

 نه٬ همه چیز از بین رفته است. کاش می شد معنای حرفها را هنوز در پشت رنگها مخفی کرد. کاش می شد زندگی رنگ بی رنگی به خود بگیرد و کسی را با رنگهای دروغی فریب ندهد. کاش می شد ... کاش می شد...

روزی بود که احساس کردم خوشنخت ترینم اما نه چون اکنون نیز همان احساس را دارم٬‌ زیرا او خندان است. مگر من جز این می خواستم. پس دیگر چه غمی در میان است.

بگذارید بروم...

سوسک

بیچاره سوسک

تنها کنج دیوار

در انتظار،

در انتظار ضربه یک لنگه دمپایی

شَتَرَق

 

سوسک، زمین

نه زمین، سوسک

نه سوسک و نه زمین

 

سوسک همچنان کنج دیوار

لنگه دمپایی سرجایش

زنِ ترسو، مردِ خوشحال

جارو و خاک انداز، سطل آشغال

 

روزی سوسکی بود

زنده بود، کنج دیوار راه می رفت

زن ترسو جیغ زد

مرد با دمپایی آمد

شَتَرَق

 

نمی دانم سوسک بود

نمی دانم زمین بود

هرچه بود سوسک بودو کنج دیوار

سوسک دیگر زنده نبود

جیغِ گوشخراش دیگر نبود

مردِ خشمگین هم دیگر نبود

جارو بود  خاک انداز و سطل آشغال

                                                                     «مهدی»

 

همیشه شاکی: گوش کنید

سلام به همه

نوشتن چیزهایی از این قبیل زیاد کار سختی نیست. اما خوندنش به نظر کار سختی می آد. اشکال بیشتر وبلاگ نویسان هم همینه. همیشه دوست دارند که بقیه وبلاگشونو بخونه اما هیچ وقت خودشون مطالب دیگران رو نمی خونند.

همه می آیند و نظرشونو می نویسند اما ای کاش نمی نوشتند٬ چون فقط ۲ جمله می نویسند. (( خیلی خوب می نویسی و به ما هم سر بزن)). گاهی هم که یک نفر پیدا میشه که وبلاگتو بخونه اونقدر بی توجهی می کنیم که دفعه دیگه نمیاد.

بیاید به جای فقط گفتن یه کم هم گوش کنیم. خیلی خیلی خوبه که گاهی اوقات هم به حرفهای بقیه گوش کنیم. البته امیدوارم که به حرفهایی گوش کنیم که ارزش دارند و قرار نیست که هر مزخرفی رو آدم بشنوه.

همون پسر کوچولوی پر حرف همیشه شاکی