حرفهای یک نفر

می خواهم بنویسم هر آنچه از درونم بر می خیزد

حرفهای یک نفر

می خواهم بنویسم هر آنچه از درونم بر می خیزد

چه آرام! چه خاموش! می دانم اما...!

لحظه ها بر من می گذرند اما رهگذارم. از همه گریزانم.درونم آتشی است افروخته از خشم از خودیه خویش. چرا من؟

من که از هر لحظه عاشق ترم. اما رهگذارم٬ رهگذار این دیار همشه ویرانی که مرا در خود غرق کرده است.

کاش یه وقتایی به گل هی پر پر شده هم فکر می کردیم. چرا هر دفعه که از جلوی یه گل رد می شیم می چینیمش؟ تازه بعدش هم بانهایت بی رحمی خودمون پرپرش می کنیم و از کارمون لذت می بریم و با خودمون می گیم چقدر باحاله!

واقعا چرا؟

کاش گل های قشنگمونو با دستای خودمون پر پر نمیکردیم و وقتی می چیدمشون اونا رو یه جای بهتر می گذاشتیم و اصلا چرا چیدن؟